قرآن
|
موضوعات مرتبط: | |
صلوات |
|
موضوعات مرتبط: | |
صلوات |
|
موضوعات مرتبط: | |
امامت | شفاعت |
امام علی (ع) | امام حسین (ع) |
اهل بیت | انتظار |
ولایت | ظهور |
1- محو شدن حسنات در قیامت به دلیل ...
پيامبر صلى الله عليه و آله :
يُؤتى بِاَحَدٍ يَومَ القيامَةِ يوقَفُ بَينَ يَدَىِ اللّهِ وَ يُدفَعُ إِلَيهِ كِتابُهُ فَلايَرى حَسَناتِهِ فَيَقولُ: اِلهى لَيسَ هذا كِتابى فَاِنّى لا اَرى فيها طاعَتى! فَيُقالُ لَهُ: اِنَّ رَبَّكَ لا يَضِلُّ وَ لايَنسى ذَهَبَ عَمَلُكَ بِاغتيابِ النّاسِ ثُمَّ يُؤتى بِآخَرَ وَ يُدفَعُ اِلَيهِ كِتابُهُ فَيَرى فيهِ طاعاتٍ كَثيرَةً فَيَقولُ: اِلهى ما هذا كِتابى فَاِنّى ما عَمِلتُ هذِهِ الطّاعاتِ فَيُقالُ: لاَِنَّ فُلانا اغتابَكَ فَدُفِعَت حَسَناتُهُ اِلَيكَ؛
روز قيامت فردى را مىآورند و او را در پيشگاه خداوند نگه مىدارند و كارنامهاش را به او مىدهند، اما حسنات خود را در آن نمىبيند. عرض مىكند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمىبينم! به او گفته مىشود: پروردگار تو نه خطا مىكند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مىآورند و كارنامهاش را به او مىدهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مىكند. عرض مىكند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياوردهام! گفته مىشود: فلانى از تو غيبت كرد، حسنات او به تو داده شد.
(جامع الاخبار، ص 412)
2- نورانیت شخصی که شهادت حق دهد
پيامبر صلى الله عليه و آله :
وَ مَن شَهِدَ شَهادَةَ حَقٍّ لِيُحيِىَ بِها حَقَّ امرِىءٍ مُسلِمٍ اَتى يَومَ القيامَةِ وَ لِوَجهِهِ نورٌ مَدَّ البَصَرِ تَعرِفُهُ الخَلايِقُ بِاسمِهِ وَ نَسَبِهِ ؛
كسى كه براى زنده كردن حق يك مسلمان، شهادت حقّ بدهد، روز قيامت در حالى آورده مىشود كه پرتو نور چهرهاش، تا چشم كار مىكند ديده مىشود و خلايق او را به نام و نسب مىشناسند.
(كافى، ج 7، ص 381، ح 1)
3- بازخواست در قیامت به اندازه عقل
امام باقر عليهالسلام:
إنَّ اللّه تَبارَكَ وَتَعالى يُحاسِبُ النّاسَ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقُولِ فِى الدُّنيا؛
خداوند (در روز قيامت) از بندگانش به مقدار عقلى كه به آنها داده بازخواست خواهد كرد.
(غررالحكم، ج 6، ص 441، ح 10926)
4- برطرف شدن اندوه در قیامت
امام رضا علیه السلام:
مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیامة؛
هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.
(اصول کافى، ج 3، ص 268)
5- ترس از خدا امنیت در قیامت
امام حسین علیه السلام:
لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا؛
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.
(مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 69)
6- باریک بینی در قیامت به اندازه عقل بندگان
امام باقر عليهالسلام :
اِنَّما یُداقُّ اللهُ العِبادَ فی الحِسابِ یَومَ القِیامَةِ علی قَدرِ ما اَتاهُم مِن العُقُولِ فِی الدُّنیا؛
خدا در روز قیامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است باریک بینی می کند.
(اصول کافی، ج 1، ص 12)
7- مشاهده قیامت همزمان با مرگ
پيامبر صلى الله عليه و آله :
اِذا ماتَ اَحَدُكُم فَقَد قامَت قيامَتُهُ، يَرى ما لَهُ مِن خَيرٍ وَ شَرٍّ؛
هرگاه يكى از شما بميرد، قيامتش برپا مىشود و خوبىها و بدىهاى خود را مىبيند.
(كنزالعمّال، ح 42123)
8- اولین چیز در ترازو عمل
پيامبر صلى الله عليه و آله :
اَوَّلُ ما يوضَعُ فى ميزانِ العَبدِ يَومَ القيامَةِ حُسنُ خُلقِهِ؛
نخستين چيزى كه روز قيامت در ترازوى اعمال بنده گذاشته مىشود، اخلاق خوب اوست.
(قرب الإسناد، ص 46، ح 149)
9- پشیمان ترین فرد در قیامت
امام صادق علیه السلام:
اِنَّ مِن اَعظَمِ النّاسِ حَسرَهً یَومَ القِیامَهِ، مَن وَصفَ عَدلاً ثُمَّ خالَفَهُ اِلَى غَیرِه؛
پشیمان ترین شخص در روز قیامت، کسى است که براى مردم از عدالت سخن بگوید، اما خودش به دیگران عدالت روا ندارد.
(وسائل الشیعه، ج15، ص 295)
10- دورترین افراد در قیامت از خدا
امام محمد باقر علیه السلام:
الجَبّارونَ اَبعَدُ النّاس منَ اللهِ عزُّ و جلَّ یومَ القیامَةِ؛
دورترین مردم ار خداوند عزّو جل در روز قیامت سرکشانِ متکبّر هستند.
(جهادالنفس، ص254)
11- روزه ياد آور قيامت
امام رضا عليه السلام فرمود:
انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع و العطش فيستدلوا على فقر الاخر؛
مردم به انجام روزه امر شدهاند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را بيابند.
(وسائل الشيعه، ج 4، ص 4، ح 5 _ علل الشرايع، ص 10)
11-بزرگترین افسوس
امام علی عليه السلام فرمود:
إنَّ اعظَمَ الحَسَرَاتِ یَومَ القیامَةِ حَسرَةُ رَجُل کَسَبَ مالاً فی غَیرِ طاعَةِ اللهِ فوَرِثَهُ رَجُلٌ فانفَقَهُ فی طاعَةِ اللهِ سُبحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الجَنّة وَ دَخَلَ الاوَّلُ بِهِ النّارَ.
روز قیامت بزرگترین افسوس،ُ افسوس مردی است که مالی را به ناروا گردآورده به دوزخ رود و آن مال را برای کسی به ارث گذارد که در طاعت خداوند سبحان خرجش نموده به بهشت رود.
(نهج البلاغه حکمت 429)
حُبُّ الدُّنيا يُفسِدُ العَقلَ وَ يُصِمُّ القَلبَ عَن سَماعِ الحِكمَةِ وَ يوجِبُ اَليمَ العِقابِ؛
دل بستگى به دنيا، عقل را فاسد مىكند، قلب را از شنيدن حكمت ناتوان مىسازد و باعث عذاب دردناك مىشود.
(غررالحكم، ح 4878)
رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ؛
دورى از تجمّلات دنيا ميوه عقل است.
(نهج البلاغه، خطبه178)
إِنَّ الدُّنيا مَشغَلَةٌ عَن غَيرِها وَلَم يُصِب صاحِبُها مِنها شَيئا إِلاّ فَتَحَت لَهُ حِرصا عَلَيها وَلَهَجا بِها وَلَن يَستَغنىَ صاحِبُها بِما نالَ فيها عَمّا لَم يَبلُغهُ مِنها؛
براستى كه دنيا آدمى را به كلّى سرگرم خود مىسازد و دنياپرست به چيزى از آن نرسد، مگر آنكه باب حرص و شيفتگى به آن بر رويش گشوده شود و به آنچه از اين دنيا دست يافته اكتفا نمىكند تا در پى چيزى كه بدست نياورده نرود.
(بحارالأنوار، ج78، ص453، ح21)
إِنَّ اللّهَ فَرَضَ الجِهادَ وَعَظَّمَهُ وَجَعَلَهُ نَصرَهُ وَناصِرَهُ. وَاللّهِ ما صَلُحَت دُنيا وَلادينٌ إِلاّ بِهِ؛
در حقيقت خداوند جهاد را واجب گردانيد و آن را بزرگداشت و مايه پيروزى و ياور خود قرارش داد. به خدا سوگند كار دنيا و دين جز با جهاد درست نمىشود.
(وسائل الشيعه، ج11، ص9، ح15)
اَلدُّنيا أَصغَرُ وَ أَحقَرُ وَ أَنزَرُ مِن أَن تُطاعَ فيهَا الحقادُ؛
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
(غررالحكم، ج2، ص52، ح1804)
في قَولِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «وَ لاَ تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا» : لا تَنسَ صِحَّتَكَ وَ قُوَّتَكَ وَ فَراغَكَ وَ شَبابَكَ وَ نَشاطَكَ اَن تَطلُبَ بِهَا الخِرَةَ ؛
درباره آيه سهم خود را از دنيا فراموش مكن : [يعنى] سلامتى ، توانايى ، فرصت ، جوانى و شادابىات را فراموش مكن ، تا با آنها ، آخرت را به دست آورى.
(امالى صدوق، ص 299، ح 336)
حُبِّبَ اِلَیَّ مِن دُنیاکم ثَلاثٌ: تَلاوَةُ کِتابِ اللهِ وَ النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ وَ الانفاقُ فی سَبیلِ اللهِ؛
از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1-تلاوت قرآن 2-نگاه به چهره رسول خدا 3-انفاق در راه خدا.
(وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص295)
اِثنانِ یعلهما اللهُ فِی الدُّنیا البَغیَ وعُقوقَ الوالدین؛
دو چیز را خداوند در دنیا کیفر میدهد : تعدی و ناسپاسی پدر و مادر.
(کنز العمال، ج 16، ص 462، ح 45458)
الـرَّغبَهُ فِـى الـدُّنیـا تـُورِثُ الغَمِّ وَ الحُزنِ وَ الزُّهـدِ فـِى الدُّنیا راحَهُ القَلبِ وَ البَـدَنِ.
رغبت و تمایل به دنیا مایه غم و اندوه و زهد و بـى میلى به دنیا سبب راحتى قلب و بدن است.
(تحف العقول، ص 358)
مَن عَرَفَ اللهَ خافَ اللهَ و مَن خافَ اللهَ سَخَت نَفسَهُ عَنِ الدُّنیا؛
هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز می ماند.
(جهاد النفس، ص 83)
اَلدُّنيا دارُ بَلاءٍ وَ مَنزِلُ بُلغَةٍ وَ عَناءٍ قَد نَزَعَتْ عَنها نُفُوسُ السُّعَداءِ وَ انتَزَعَت بالْكُرهِ مِن أيدِى الأْشْقياءِ فَأَسعَدُ النّاسِ بِها أرغَبُهُم عَنها و أشقاهُم بِها أرغَبُهُم فيها؛
دنيا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است خوشبختان از آن دل كندهاند و از دست بدبختان به زور گرفته مىشود پس خوشبختترين مردم، بىميلترين آنان به دنيا و بدبختترين مردم، مايلترين آنان به دنياست.
(اعلام الدّين، ص 342)
مَنْ كانَ فيهِ ثَلاثٌ سَلِمَتْ لَهُ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةُ: يَأْمُرُ بِالْمَعْروفِ وَ يَأْتَمِرُ بِهِ وَ يَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَنْتَهى عَنْهُ وَ يُحافِظُ عَلى حُدودِ اللّهِ جَلَّ وَ عَلا ؛
هر كس سه خصلت داشته باشد، دنيا و آخرتش سالم مىماند: به خوبى فرمان دهد و خود به آن عمل كند، از زشتى باز دارد و خود از آن باز ايستد و از حدود الهى پاسدارى كند.
(نهج الفصاحه، ح 2939)
ثَوابُ الاخِرَة ینسی مَشَقَّة الدُّنیا.
پاداش آخرت، رنج و سختی دنیا را از یاد می برد
(غرر الحکم ح2693)
در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید ، زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد.
(کتاب التجارات،ح2133)
في صِفَةِ الدُّنيا: إنَّ الدُّنيا دارُ مَوعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها... ذَكَّرَتهُمُ الدُّنيا فتَذَكَّروا،وحَدَّثَتهُم فصَدَّقوا، ووَعَظَتهُم فاتَّعَظوا؛
- در وصف دنيا- : همانا دنيا... سراى پند است براى كسى كه پند گيرد... دنيا به آنان يادآورى كرد و ايشان يادآور شدند، آنان را خبر داد و ايشان تصديق كردند، آنان را پند داد و ايشان پندش را پذيرفتند.
الأمَلُ کالسَّرابِ یَغِرُ مَن راهُ وَ یَخلِفُ مَن رَجاءُ.
آرزو چون سراب است، بیننده را فریب داده و امیدوار را مأیوس می کند.
إبنَ آدَمَ إن کُنتَ تُریدُ مِنَ الدُّنیا مایَکفیکَ فانَّ أیسَرَ ما فیها یَکفیکَ وَ إن کُنتَ إنَّما تُریدُ ما لا یَکفیکَ فانَّ کُلَّ ما فیها لا یَکفیکَ.
ای فرزند آدم، اگر از دنیا بقدر کفایتت بخواهی اندکی از دنیا تو را کفایت می کند و اگر بیش از کفایتت بخواهی همه دنیا هم تو بس نباشد.
(کافی ج2 ص138)
در كتاب شريف نهج البلاغه كه حاوى سخنان نغز و حكيمانه حضرت على عليهالسلام مىباشد، مساله ايمان از جايگاه و اهميت ويژهاى برخوردار است و به جهات گوناگون آن پرداخته شده است كه در اين نوشتار به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
الف) فضيلت ايمان
«همانا بهترين چيز كه نزديكى خواهان به خدا سبحان بدان توسل مىجويند ايمان به خدا و پيامبر ... است» (1)
ب) اقسام ايمان
«برخى ايمان در دلها برقرار است، و برخى ديگر ميان دلها و سينهها عاريت و ناپايدار» (2)
ج) پايههاى ايمان
«ايمان بر چهار پايه استوار استبر شكيبائى، و يقين، و عدالت و جهاد. شكيبائى و صبر را چهار شاخه است: آرزومند بودن، ترسيدن، و پارسائى و چشم اميد داشتن. پس آن كه مشتاق و آرزومند بهشتبود شهوتها را از دل زدود، و آن كه از دوزخ ترسيد، از آنچه حرام است دورى گزيد، و آن كه خواهان دنيا نبود و پارسائى داشت مصيبتها بروى آسان نمود، و آن كه مرگ را چشم داشت، در كارهاى نيك پاى پيش گذاشت.
و يقين بر چهار شعبه است: بر بينائى زيركانه، و دريافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پيشينيان. پس آن كه زيركانه ديد حكمتبروى آشكار گرديد، و آن را كه حكمت آشكار گرديد عبرت آموخت، و آن كه عبرت آموخت چنان است كه پشينيان زندگى را در نورديد.
و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمى ژرف نگرنده، و دانشى پى به حقيقتبرنده و نيكو داورى فرمودن، و در بردبارى استوار بودن. پس آن كه فهميد به ژرفاى دانش رسيد و آنكه به ژرفاى دانش رسيد از آبشخور شريعتسيراب گرديد و آن كه بردبار بود، تقصير نكرد و ميان مردم با نيكنامى زندگى نمود.
و جهاد بر چهار شعبه است: به نيك وادار نمودن و از كار زشت منع فرمودن و پايدارى در پيكار با دشمنان، و دشمنى با فاسقان. پس آنكه به كار نيك واداشت، پشت مومنان را استوار داشت، و آن كه از كار زشت منع فرمود بينى منافقان را به خاك سود؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايدار بود، حقى را كه برگردن دارد ادا نمود؛ و آن كه با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آيد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وى را خشنود نمايد» (3)
و در جاى ديگر درباره حقيقت ايمان فرمودند
«ايمان، شناختن به دل، و اقرار به زبان و فرمان بردن با اندامها است» (4)
د) نشانههاى ايمان
1 - «ايمان بنده راست نباشد، جز آنگاه كه اعتماد او بدانچه در دستخداستبيش از اعتماد وى بدانچه در دستخود اوستبود.» (5)
2 - كلمه 333 كلمات قصار ص 420 نهج البلاغه:
(در صفت مؤمن فرمود:) شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش. سينه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر. برترى جستن را خوش نمىدارد، و شنواندن نيكى خود را به ديگران دشمن مىشمارد. اندوهش دراز است، همتش فراز. خاموشىاش بسيارست، اوقاتش گرفتار؛ سپاسگزار است، شكيبايى پيشه است، فرو رفته در انديشه است، نياز خود به كس نگويد، خوى آرام دارد، راه نرمى پويد. نفس او سختتر از سنگ خارا - در راه ديندارى - و او خوارتر از بنده - در فروتنى و بىآزارى -.
و نيز فرمود: «ايمان آن است كه راستى را برگزينى كه به زيان تو بود بر دروغى كه تو را سود دهد، و گفتارت بركردارت نيفزايد و چون از ديگرى سخن گويى ترس از خدا در دست آيد» (6)
ه) آفات ايمان
1 - همنشينى با اهل هوى و هوس
2 - دروغ گفتن
3 - حسد ورزيدن
«همنشينى پيروان هوا فراموش كردن ايمان و جاى حاضر شدن شيطان است. از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است ... بر هم حسد مبريد كه حسد ايمان را مىخورد چنانكه آتش هيزم را» (7)
و) عوامل تقويت ايمان
1 - اعمال صالح
«ايمان را بر كردههاى نيك دليل توان ساخت، و از كردار نيك ايمان را توان شناخت» (8)
2 - سلامت قلب
«ايمان بندهاى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد» (9)
3 - صبر
«صبر و شكيبائى نسبتبه ايمان مثل سر است نسبتبه تن، همانطور كه تنى سر ندارد فايدهاى ندارد، ايمانى هم كه صبر و شكيبائى در او نباشد فائدهاى ندارد» (10)
4 - حياء
«هيچ ايمانى مثل حياء نيست» (11)
ز) نتائج ايمان
1 - شهود حق
«ديدهها او را آشكارا نتوان ديد، اما دلها با ايمان درستبدو خواهد رسيد» (12)
2 - توان فهم معارف عالى
«دانستن امر ما (ولايت) كارى سخت است و تحمل آن دشوار كسى آن را تحمل نكند جز انسان با ايمانى كه خداوند قلب او رابراى ايمان آزموده باشد» (13)
(1)نهج البلاغه، خطبه 110
(2)همان خطبه 189
(3)همان، كلمات قصار، 31
(4)همان، 227
(5)همان 310
(6)همان، 458
(7)همان، خطبه، 86
(8)نهج البلاغه، خطبه، 156
(9)همان، 176
(10)همان، كلمات قصار، 82
(11)همان، 113
(12) همان، خطبه، 179
(13)همان، خطبه 189
انقلاب ۱۳۵۷ ایران در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی با مشارکت طبقات مختلف مردم، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، روشنفکران، دانشجویان و روحانیون شیعه در ایران انجام پذیرفت، و نظام پادشاهی این کشور را سرنگون، و زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، به رهبری روحانی شیعه، روحالله خمینی را فراهم کرد. تفکرات و شخصیتهای اسلامی، در این انقلاب ضدسلطنتی حضور برجستهای داشتند و خمینی آن را انقلاب اسلامی خواند.[۱] این انقلاب، با نام انقلاب بهمن ۵۷ نیز شناخته میشود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، محمدرضا شاه به تثبیت قدرت خود پرداخت و طرحهای جنجالبرانگیز موسوم به انقلاب سفید که محور اصلی آنرا اصلاحات ارضی تشکیل میداد، به اجرا گذاشت. اجرای این طرحها و افزایش چند برابری درآمدهای نفتی، توسعه اقتصادی و دگرگونی ساختار اجتماعی ایران و در عین حال افزایش اختلاف طبقاتی و تنشهای اجتماعی را در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در پی داشت. او با معطوف کردن اقدامات امنیتی و اطلاعاتی خویش بر سرکوب طبقه متوسط جدید و احزاب سکولار، خود را در مقابل روحانیون و تفکرات مبارز جدید اسلامی آسیپپذیر ساخت. اصلاحات شاه و نیز جانبداری مستقیم و غیر مستقیم او از دولتهای آمریکا و اسرائیل، مورد مخالفت روحانیون به ویژه خمینی واقع شد. در این دوران شماری از روشنفکران ایران (از همه مهمتر علی شریعتی) بر احیای تفکر سیاسی شیعه تاثیری عمیق نهاده و تفسیری انقلابی از شیعه را به عنوان یک ایدئولوژی رهاییساز، در اذهان مردم به ویژه محصلان و دانشجویان به جای گذاشتند. خمینی نیز در سالهای تبعید خود، اگرچه خواهان ایجاد یک حکومت اسلامی به رهبری فقها به جای سلطنت موروثی بود، بیشتر به طرح نقطه ضعفهای رژیم و مسائلی که توده مردم مسلمان ایران را خشمگین میساخت، میپرداخت. همچنین شماری سازمانهای چریکی مارکسیست و اسلامگرا شکل گرفتند که به مبارزه مسلحانه با رژیم پرداختند. نهایتاً با سیاستهای نادرست حزب رستاخیز حکومت در خصوص بازار و مذهب در اواسط دهه ۱۳۵۰، بازاریان و روحانیون محافظه کار و غیر سیاسی نیز به عنوان دو متحد تاریخی، به صفوف مخالفان پیوستند.
تنشها و نارضایتیهای مذکور، با بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ که به دلیل فشارهای دولت آمریکا و نهادهای مدافع حقوق بشر صورت پذیرفته بود، خود را نشان داد و از پاییز و زمستان همان سال به شکل تظاهرات خیابانی نمود یافت. معترضان از سنتهای شیعی چون مراسم چهلم جانباختگان برای راهپیمایی اعتراضی استفاده سیاسی به عمل آوردند.[۲][۳][۴] رویدادهایی چون فاجعه آتشسوزی سینما رکس آبادان و کشته شدن معترضان در برخی از تظاهراتها (از جمله در واقعه جمعه سیاه در شهریورماه) توسط نیروهای حکومتی تنها موجب تشدید اعتراضات و از دست رفتن امکان مصالحه شد.[۵] رکود اقتصادی به وقوع اعتصابات گسترده و پیوستن طبقه کارگر به تظاهراتها و در نتیجه فلج شدن اقتصاد کشور انجامید. با پیوستن کارگران و همچنین تهیدستان شهری به تظاهراتها، دامنه اعتراضات از دهها هزار نفر به صدها هزار و حتی میلیونها تن رسید.[۶] سرانجام با خروج شاه از کشور، عدم موفقیت دولت شاپور بختیار، دو روز نبرد مسلحانه سازمانهای چریکی و هزاران داوطلب مسلح با ارتش و گارد شاهنشاهی و اعلام بیطرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، انقلاب به پیروزی رسید.[۷][۸]
سپس نظام «جمهوری اسلامی» در قالب حکومتی دینی برپایهٔ تفسیر خاصی از شیعه به نام ولی فقیه جایگزین نظام پیشین گردید.[۹][۱۰]
محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، میتوان به کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، و رخدادهای پیرامون آن، بازگشت.[۱۱][۱۲][۱۳] پس از برکناری رضاشاه پهلوی توسط متفقین در هنگامه جنگ جهانی دوم، ایران در بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، طولانیترین زمان فضای باز سیاسی در تاریخ معاصر را به خود دید. در این دوره روشنفکران و نه روحانیون، دستاندرکار بسیج و سازماندهی تودهها علیه ساختار قدرت بودند و سازمانهای غیر مذهبی - نخست حزب توده و سپس جبهه ملی به رهبری محمد مصدق - با موفقیت، طبقه متوسط و طبقه کارگر شهری را جذب کردند.[۱۴] در طی این دوران، مصدق به عنوان یک ملیگرای محبوب، خواستار اصلاح سیاست خارجی نادرست و خاتمه بخشیدن به دادن امتیازهای عمده به ابرقدرتهای خارجی شد.[۱۵] او به یاری تظاهراتهای گسترده طبقه متوسط و همچنین اعتصابات بزرگ کارگری در بخش صنعت نفت به سازماندهی حزب توده، به عنوان اهرم فشاری بر حکومت، توانست نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران را با موفقیت به پیش ببرد و تحت تاثیر شور و اشتیاق عمومی به نخست وزیری رسیده و حتی تسلط و اختیار محمدرضاشاه بر ارتش را به خطر افکند. ملی شدن صنعت نفت برای انحصارات نفتی و دولت بریتانیا ضربهای جبران ناپذیر بود، به ویژه که این جنبش، میتوانست به نیروی محرکهای برای مردم دیگر کشورهای منطقه به منظور کسب حقوق خویش، تبدیل شود و بدینسان منفعت دیگر ابرقدرت وقت، ایالات متحده را نیز به مخاطره افکند. سرانجام بریتانیا توانست موافقت آمریکا را برای به راهاندازی یک کودتای نظامی علیه دولت مصدق به دست آورده و آمریکا به کمک نیروهای هوادار سلطنت در ارتش ایران و با پشتوانه دستگاه مذهبی (علما و روحانیون طراز اول و وعاظ و پیروان آنها) و برخی از زمینداران و سیاستمداران محافظهکار، دولت وی را سرنگون نمود.[۱۶][۱۷][۱۱] این رویداد تاثیری به سزا و طولانی مدت بر فضای جامعه به جای گذاشت و در عصر جمهوری خواهی، ملیگرایی، گرایش به سوسیالیسم و سیاست خارجی بیطرفانه، اکنون سلطنت پهلوی و ارتش، در افکار عمومی، به عنوان سرسپرده ابرقدرتهای غربی، سرمایهداری و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا شناسانده شدند. با وقوع کودتا، سازمانهای سیاسی چون جبهه ملی و حزب توده سرکوب شده و اعضای آنها به حبسهای کوتاه و یا بلند مدت و حتی اعدام محکوم شدند و علاوه بر بریتانیا، ایالات متحده نیز به عنوان دشمن جدید امپریالیستی ایران شناخته شد. از سوی دیگر، سرکوبی نیروهای سکولار و غیر روحانی، راه را برای پیدایش جنبشهای جدید اسلامی هموار نمود.[۱۲]
در دهه نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا شاه آنچه را که پس از برکناری پدرش، رها شده بود، ادامه داد. او با شتاب هر چه تمامتر، سه ستون حافظ حکومت خود، «ارتش»، «نظام حمایتی مالی دربار» و «دیوانسالاری» را گسترش داد و به یُمن افزایش چشمگیر درآمد نفت، موفق شد تا رویای رضاشاه در خصوص ایجاد یک ساختار دولتی عظیم را، تحقق بخشد.[۱۸] شاه نخست رهبران کودتا را به مقامهای کلیدی گمارد، کمکهای مالی از آمریکا دریافت کرد و از همکاریهای فنی سازمان اطلاعات اسرائیل و آمریکا (موساد و سیا) و افبیآی پلیس آمریکا، برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال ۱۳۳۶، با عنوان ساواک (مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، بهره برد.[۱۹][۲۰] اما در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، اقتصاد ایران که مبتنی بر کشاورزی بود، با بحران شدیدی روبرو شد و ایران را به کمکهای خارجی محتاج کرد. دولت آمریکا به ریاست جان اف کِندی، پرداخت وامهای آینده را به اجرای اصلاحات ارضی و لیبرالی که آنرا بهترین سد محافظ در برابر وقوع انقلاب کمونیستی میدانست، مشروط کرد. در نتیجه شاه، علی امینی شخص مورد اعتماد آمریکا را به مقام نخست وزیری رساند و وزیر کشاورزی امینی، حسن ارسنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را با هدف از بین بردن اتکای ایران به کشاورزی و ایجاد طبقه کشاورزان مستقل به پیش برد.[۲۱][۲۲] گرچه اصلاحات ارضی از اقدامات دولت امینی بود، شاه پس از تعدیل آن، اصلاحات را ابتکار خود معرفی کرد و با بوق و کرنای تمام آنرا در منشور شش مادهای جنجال برانگیز خود موسوم به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» منظور نمود. پنج ماده دیگر آن شامل، ملی کردن جنگلها، فروش کارخانههای دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، اعطای حق رای به زنان و ایجاد «سپاه دانش» میشد.[۲۳] طرحهای انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد. در فاصله کمتر از یک دهه پس از کودتا، روابط شاه و روحانیون، مسالمتآمیز بود، اما اتخاذ این طرحها و همچنین به رسمیت شناختن دولت اسرائیل توسط حکومت وقت، بر این دوره کوتاه از روابط حسنه شاه و علما، مهر پایان گذاشت. در میان معترضان، چهره مخالف جدیدی به نام روحالله موسوی خمینی خود را در اذهان مطرح ساخت. این مجتهد ۶۴ ساله که در
متن کامل زیارت عاشورا همراه با ترجمه فارسی
*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ
سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى فرزند امير مؤ منان و فرزند آقاى اوصياء
*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ
سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانيان سلام بر تو اى که خدا خونخواهيش کند و فرزند چنين کسى و اى کشته اى که انتقام کشته گانت نگرفتى
*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
سلام بر تو و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ، بر شما همگى از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من برجايم و برجا است شب و روز
*- يا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ
اى ابا عبداللّه براستى بزرگ شد سوگوارى تو و گران و عظيم گشت مصيبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام
*- و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ
و گران و عظيم گشت مصيبت تو در آسمانها بر همه اهل آسمانها پس خدا لعنت کند مردمى را که ريختند شالوده ستم و بيدادگرى را بر شما خاندان
*- وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها
و خدا لعنت کند مردمى را که کنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور کردند شما را از آن مرتبه هائى که خداوند آن رتبه ها را به شما داده بود
*- و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ
و خدا لعنت کند مردمى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آنانكه تهيه اسباب کردند براى کشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند
*- بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم
بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و از پيروان و دنبال روندگانشان و دوستانشان
*- يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ
اى اباعبداللّه من تسليمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قيامت
*- وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ
و خدا لعنت کند خاندان زياد و خاندان مروان را و خدا لعنت کند بنى اميه را همگى و خدا لعنت کند فرزند مرجانه (ابن زياد) را
*- وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ
خدا لعنت کند عمر بن سعد را و خدا لعنت کند شمر را و خدا لعنت کند مردمى را که اسبها را زين کردند و دهنه زدند و به راه افتادند براى پيكار با تو
*- بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ
پدر و مادرم بفدايت که براستى بزرگ شد مصيبت تو بر من پس مى خواهم از آن خدائى که گرامى داشت مقام تو را
*- وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ
و گرامى داشت مرا بخاطر تو که روزيم گرداند خونخواهى تو را در رکاب آن امام يارى شده از خاندان محمد صلى اللّه عليه و آله
*- اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ
خدايا قرار ده مرا نزد خودت آبرومند بوسيله حسين عليه السلام در دنيا و آخرت
*- يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ
اى اباعبداللّه من تقرب جويم به درگاه خدا و پيشگاه رسولش و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن
*- وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ (مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِعَلَيْكُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ) مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ
و شما بوسيله دوستى تو و بوسيله بيزارى از کسى که با تو مقاتله کرد و جنگ با تو را برپا آرد و به بيزارى جستن از آسى آه شالوده ستم و ظلم بر شما را ريخت و بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى رسولش از کسى که پى ريزى کرد شالوده اين کار را و پايه گذارى کرد بر آن بنيانش را و دنبال کرد ستم و ظلمش را بر شما و بر پيروان شما
*- بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ
بيزارى جويم بدرگاه خدا و به پيشگاه شما از ايشان و تقرب جويم بسوى خدا سپس بشما بوسيله دوستيتان و دوستى دوستان شما
*- وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ
و به بيزارى از دشمنانتان و برپا کنندگان (و آتش افروزان ) جنگ با شما و به بيزارى از ياران و پيروانشان
*- اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ
من در صلح و سازشم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با کسى که با شما در جنگ است و دوستم با کسى که شما را دوست دارد و دشمنم با کسى که شما را دشمن دارد
*- فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ
و درخواست کنم از خدائى که مرا گرامى داشت بوسيله معرفت شما و معرفت دوستانتان و روزيم کند بيزارى جستن از دشمنانتان را
*- اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ
به اينكه قرار دهد مرا با شما در دنيا و آخرت و پابرجا دارد براى من در پيش شما گام راست و درستى (و ثبات قدمى) در دنيا و آخرت
*- وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ
و از او خواهم که برساند مرا به مقام پسنديده شما در پيش خدا و روزيم کند خونخواهى شما را با امام راهنماى آشكار گوياى (به حق) که از شما (خاندان ) است
*- وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه
و از خدا خواهم به حق شما و بدان منزلتى که شما نزد او داريد ، که عطا کند به من بوسيله مصيبتى که از ناحيه شما به من رسيده بهترين پاداشى را که مى دهد به يك مصيبت زده از مصيبتى که ديده
*- وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ
براستى چه مصيبت بزرگى و چه داغ گرانى بود در اسلام و در تمام آسمانها و زمين خدايا چنانم کن در اينجا که ايستاده ام از کسانى باشم که برسد بدو از ناحيه تو درود و رحمت و آمرزشى
*- اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا قرار ده زندگيم را زندگى محمد و آل محمد و مرگم را مرگ محمد و آل محمد
*- اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
خدايا اين روز روزى است که مبارك و ميمون دانستند آنرا بنى اميه و پسر آن زن جگرخوار (معاويه ) آن ملعون پسر ملعون (آه لعن شده ) بر زبان تو و زبان پيامبرت که درود خدا بر او و آلش باد
*- فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
در هر جا و هر مكانى که توقف کرد در آن مكان پيامبرت صلى اللّه عليه و آله
*- اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ
خدايا لعنت کن ابوسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه را که لعنت بر ايشان باد از جانب تو براى هميشه
*- وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
و اين روز روزى است که شادمان شدند به اين روز دودمان زياد و دودمان مروان بخاطر کشتنشان حضرت حسين صلوات اللّه عليه را
*- اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ) اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذا
خدايا پس چندين برابر کن بر آنها لعنت خود و عذاب دردناك را خدايا من تقرب جويم بسوى تو در اين روز و در اين جائى که هستم
*- وَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ
و در تمام دوران زندگيم به بيزارى جستن از اينها و لعنت فرستادن بر ايشان و بوسيله دوست داشتن پيامبرت و خاندان پيامبرت که بر او و بر ايشان سلام باد
پس مى گوئى صد مرتبه :
*- اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ
خدايا لعنت کن نخستين ستمگرى را که بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرين کسى که او را در اين زور و ستم پيروى کرد
*- اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
خدايا لعنت کن بر گروهى که پيكار کردند با حسين عليه السلام و همراهى کردند و پيمان بستند و از هم پيروى کردند براى کشتن آن حضرت خدايا لعنت کن همه آنها را
پس مى گوئى صد مرتبه :
*- اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ
سلام بر تو اى ابا عبداللّه و بر روانهائى که فرود آمدند به آستانت ، بر تو از جانب من سلام خدا باد هميشه تا من زنده ام و برپا است شب و روز و قرار ندهد اين زيارت را خداوند آخرين بار زيارت من از شما
*- اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
سلام بر حسين و بر على بن الحسين و بر فرزندان حسين و بر اصحاب و ياران حسين
پس مى گوئى :
*- اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ
خدايا مخصوص گردان نخستين ستمگر را به لعنت من و آغاز کن بدان لعن اولى را و سپس دومى و سومى و چهارمى را
*- اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
خدايا لعنت کن يزيد را در مرتبه پنجم و لعنت کن عبيداللّه پسر زياد و پسر مرجانه را و عمر بن سعد و شمر و دودمان ابوسفيان و دودمان زياد و دودمان مروان را تا روز قيامت
پس به سجده مى روى و مى گوئى :
*- اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى
خدايا مخصوص تو است ستايش سپاسگزاران تو بر مصيبت زدگى آنها، ستايش خداى را بر بزرگى مصيبتم
*- اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ
خدايا روزيم گردان شفاعت حسين عليه السلام را در روز ورود (به صحراى قيامت ) و ثابت بدار گام راستيم را در نزد خودت با حسين عليه السلام و ياران حسين آنانكه بى دريغ دادند جان خود را در راه حسين عليه السلام.
آموزش نماز خواندن
آموزش نماز-شروع نماز
تکبيرة الاحرام
"نماز" با گفتن "الله اکبر" آغاز مي شود، گفتن "الله اکبر" در آغاز نماز به معناي جدايي از غير خدا و پيوستن به اوست.اعلام بزرگي پروردگار و دوري جستن از تمام قدرتهاي دروغين است.
با اين تکبير به حريم نماز وارد مي شويم و برخي کارها بر ما حرام مي شود.هنگامي که نماز را شروع مي کنيم بايد متوجه باشيم که چه نمازی را مي خوانيم؛ مثلا نماز ظهر است يا عصر و آن را تنها براي اطاعت فرمان خداوند بجا آوريم که اين همان "نيت" است و از اجزای اصلي نماز به شمار مي آيد.
مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی
زندگى علمى امام باقر (ع)
اكنون امام باقر (ع) در زمانى كه افزون بر نيم قرن از رحلت رسول اكرم (ص) گذشته و تنشهاى فكرى و عقيدتى، شدت بيشترى يافته است، مجال مىيابد تا با تشكيل حوزه عظيم درسى به تصحيح انديشه ها بپردازد.
مبارزه با انديشه خوارج
خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداخته و هوا دارانى يافته و بعدها به شورشها و حركتهاى اجتماعى دامن زدند.
يكى از ميدانهاى رويارويى امام باقر (ع) با انديشههاى منحرف، موضعگيريها و روشنگريهاى آن حضرت در رويارويى با عقايد و مشى خوارج بود.
امام باقر (ع) در برخى از تعاليم خود مىفرمود: به اين گروه مارقه (1) بايد گفت: چرا از على (ع) جدا شديد، با اين كه شما مدتها سر در فرمان او داشتيد و در ركابش جنگيديد و نصرت و يارى وى زمينه تقرب شما را به خداوند، فراهم مىآورد.
آنها خواهند گفت: امير المؤمنين (ع) در دين خدا حكم كرده است (يعنى در جنگ با معاويه حكميت را پذيرفته است در حالى كه نمىبايست شرعا حكميت را بپذيرد) .
به آنان بايد گفت: خداوند در شريعت پيامبر حكميت را پذيرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا كه فرموده:
فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما (2)
هر گاه ميان زن و شوهر اختلافى رخ نمود كه احتمال دارد به جدايى منتهى شود، به انگيزه ايجاد سازش و همدلى ميان آنها، يك مرد از جانب شوهر و يك مرد از جانب زن به عنوان حكم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفيق عطا كند.
از سوى ديگر، رسول خدا (ص) در جريان بنى قريظه براى حكميت، سعد بن معاذ را برگزيد و او به آن چه مورد امضا و پذيرش خداوند بود، حكم كرد.
به خوارج بايد گفت: آيا شما نمىدانيد كه وقتى امير المؤمنين (ع) حكميت را پذيرفت به افرادى كه حكميت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذيرفت؟ زمانى كه كار حكميت عليه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: كسى را بر خود حكم ساختى كه عليه تو حكم كرد!
امير المؤمنين (ع) در پاسخ گفت: من به حكميت كتاب خدا تن دادم، نه به حكميت يك فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال كند.
اكنون بايد به خوارج گفت كه در كجاى اين حكميت، انحراف از حكم قرآن ديده مىشود! با اين كه آن حضرت بصراحت اعلام كرد كه: حكم مخالفت قرآن را رد مىكند. (3)
در روايتى ديگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود كه على (ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مىگفت اگر بدانم كه در پهنه زمين كسى هست كه براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت كند به سويش خواهم شتافت.به او گفتند كه از ميان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مىتواند تو را پاسخ دهد.
وى كه از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان يارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسيد.
به امام باقر (ع) گفته شد اينان براى مناظره آمدهاند.حضرت فرمود اكنون بازگردند و فردا بيايند.
فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نيز حضور يافتند.
امام باقر (ع) با حمد و ستايش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت بهوحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اكرم (ص) فرمود: سپاس خداى را كه با اعطاى نبوت به پيامبر اكرم، ما خاندان را كرامت بخشيد و ولايت خويش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در ميان شما هر كس فضيلتى از امير المؤمنين على (ع) مىداند، بر جاى ايستد و آن را بازگويد.
حاضران هر يك ايستادند و در فضيلت على (ع) سخنها ايراد كردند.
با اين زمينه و فضايى كه امام باقر (ع) پديد آورد آن مرد كه بزرگ خوارج آن محفل بشمار مىآمد، از جاى برخاست و گفت:
من فضايل و ارزشهاى على (ع) را بيش از اين جمع آگاهم و روايتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اينها مربوط به زمانى است كه على (ع) هنوز حكميت را نپذيرفته، با پذيرش حكميت كافر نشده بود.
سخن در فضايل على (ع) به حديث خيبر رسيد، آنجا كه پيامبر (ص) فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار، لا يرجع حتى يفتح الله على يديه.»
فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مىتازد و هرگز از ميدان نبرد نمىگريزد، او از رزم باز نمىگردد مگر با پيروزى و فتح خيبر.
در اين هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد كرد و فرمود:
درباره اين حديث چه مىگويى؟
خارجى گفت: اين حديث حق است و شكى هم در آن نيست، ولى كفر پس از اين مرحله پديد آمد .
امام باقر (ع) فرمود: آيا آن روز كه خداوند على را دوست مىداشت، مىدانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نمىدانست؟
مرد گفت: اگر بگويم خدا نمىدانست، كافر شدهام، پس ناگزير بايد اقرار كنم كه خداوند مىدانسته است.
امام باقر (ع) فرمود: آيا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده كه وى در خط اطاعت خدا حركت مىكرده يا به خاطر عصيان و نافرمانى بوده است!
مرد گفت: بديهى است كه دوستى خداوند نسبت به امير المؤمنين على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصيان و نافرمانى. (در نتيجه محبت خداوند به على (ع) بيانگر اين است كه على (ع) تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسير رضاى او بيرون نرفته است و آنچه كرده وظيفه الهى او بوده است).
سخن كه به اينجا رسيد، امام باقر (ع) رو به آن مرد كرده و فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخيز و مجلس را ترك كن.
مرد از جاى برخاست و آيهاى از قرآن را كه بيانگر آشكار گشتن حق براى او بود زمزمه مىكرد و اظهار داشت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» (4) .
مبارزه با توهمات قدريه و جبريه
از جمله مسايل بحث انگيز معارف اسلامى كه از دير زمان، ذهن انديشه وران و حتى عاميان را به پرسشهاى مختلف بر مىانگيخته، مسأله جبر و اختيار است.
در قرآن كه محور تعاليم اسلامى است از يك سو حاكميت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زواياى هستى به انسان يادآورى شده است، و از سوى ديگر اعمال و موضعگيرى آدميان در صحنه زندگى و در ميدان كفر و ايمان، عمل خود آنان بشمار آمده است.
در برخى آيات مىخوانيم:
ما شاء الله لا قوة الا بالله (5)
خواست، خواست خداست و نيرويى جز به اتكاى خدا وجود ندارد.
و ما تشاؤون إلا ان يشاء الله... (6)
شما چيزى را نمىخواهيد مگر اين كه خداوند بخواهد.
تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن كس را كه بخواهد به وسيله آيات قرآن گمراه مىسازد و هر آن كس را كه بخواهد هدايت مىكند.
و از سوى ديگر در بعضى از آيات مىخوانيم:
و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم... (8)
هر ناگوارى كه به شما برسد، نتيجه دستاوردهاى خود شماست.
و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون (9)
هر فردى به وسيله آن چه خود كسب كرده و انجام داده است مجازات مىشود و آدميان مورد ستم واقع نخواهند شد.
و لا تزر وازرة اخرى (10)
در نظام داورى حق، هيچ كس سنگينى بار ديگرى را بر دوش نمىكشد.
هر يك از اين دو دسته آيات، بيانگر بعدى از معرفت جامع دينى است، و نظر به تبيين حقيقتى خاص دارد و در صورتى كه جايگاه هر يك از اين آيات شناخته نشود، مثلا يك دسته مورد توجه قرار گيرد و دسته ديگر ناديده انگاشته شده، يا توجيه و تأويل شود، معرفت دينى به انحراف مىگرايد، چنان كه در صدر اسلام، دور ماندگان از مكتب اهل بيت (ع) به دليل عدم آشنايى كامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آيات قرآن و ناآگاهى از شيوه جمع ميان پيامهاى آن، گرفتار افراط و تفريط شدند، گروهى به جبر گراييدند و دستهاى به تفويض كامل!
اين جريانهاى فكرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بيشترى يافت، ولى خيزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمايان شد.
امام باقر (ع) در رد نظريه جبر مطلق و اختيار مطلق مىفرمود:
لطف و رحمت الهى به خلق، بيش از آن است كه آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ايشان را به خاطر كارهايى كه به اجبار انجام دادهاند عذاب كند! از سوى ديگر خداوند قاهرتر و نيرومندتر از آن است كه چيزى را اراده كند و تحققنيابد.
از آن حضرت سؤال شد كه مگر ميان جبر و اختيار، جايگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى ميان جبر و اختيار مجالسى گستردهتر از فضاى آسمانها و زمين هست. (11)
راوى حديث همانند اين بيان را به امام صادق (ع) نيز نسبت داده است.
موضعگيرى عليه دروغپردازان و غاليان
ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتيجه تلخ را به همراه دارد: افراط يا تفريط! اين دو آفت در حكومت امويان و مروانيان، جامعه را بشدت رنج مىداد.
برخى از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاى تبليغى دستگاه حكومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مىگفتند.و در مقابل، گروه ديگرى از مردم به انگيزه موضعگيرى عليه حكومت و يا انگيزههاى ديگر، در تعظيم جايگاه اهل بيت (ع)، تا بدان جا افراط مىكردند كه ائمه معصومين (ع) ناگزير با آنان به مواجهه و مبارزه مىپرداختند .
با توجه به امكانات محدودى كه در اختيار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شيعيان و تبيين مواضع حق براى ايشان، دشواريهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از اين خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شيفتگان خاندان رسالت را با روايات ساختگى و دروغ به انحراف مىكشاندند.
در روايتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شده اند :
1 ـ مغيرة بن سعيد 2 ـ بيان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. (12) در روايتى ديگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بيان» ، بر على بن الحسين (ع) دروغ مىبست و خداوند حرارت آهن را به او چشانيد و كشته شد.مغيرة بن سعيد بر امام باقر (ع) دروغ مىبست، او نيز كشته شد و به كيفر رسيد و... (13)
هشام بن حكم از امام صادق (ع) نقل كرده است:
مغيرة بن سعيد از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر عليه السلام) دروغ مىبست.ياران مغيرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مىآمدند و نوشتهها و روايات را از ايشان مىگرفتند و به مغيره مىرساندند، و او در لابلاى آن نوشتهها مطالب كفر آميز و باطل را مىافزود و به امام باقر (ع) نسبت مىداد و آنان را امر مىكرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در ميان شيعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آميخته به غلو در روايات امام باقر ديده شود، افزودههاى مغيرة بن سعيد است. (14)
امام باقر (ع) از وجود چنين عناصر نا سالمى، كاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انكار بافتههاى ايشان مىپرداخت.
وى درباره مغيرة مىفرمود: آيا مىدانيد مغيرة مانند كيست؟ مغيره مانند بلعم است كه خداوند در حق وى فرمود:
الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين (15) ما آيات خود را به او عطا كرديم ولى او به عصيان گراييد و پيرو شيطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت. (16)
از اين روايت استفاده مىشود كه مغيرة در آغاز گمراه نبوده، بلكه در جمع شيعه جايگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار كجروى و غلو شده و فرقه مغيريه را بنيان نهاده است.
مغيرة بن سعيد، درباره خداوند قائل به تجسيم بود و سخنان غلو آميز درباره على (ع) مىگفت . (17) درباره او گفته اند كه بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نيز كرد. (18)
«بيان» از ديگر چهرههاى افراطگر و غالى است.
درباره وى گفتهاند كه به الوهيت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسين بن على (ع) و محمد بن حنفيه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفيه) قائل بوده، و خود را مصداق آيه
هذا بيان للناس
مىدانسته است. (19)
او تا بدان جا به انحراف گراييده كه براى خويش مدعى نبوت و رسالت نيز شده است. (20)
امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت كند بيان تبان (21) را، زيرا وى بر پدرم (على بن الحسين، زين العابدين عليه السلام) دروغ مىبست.من شهادت مىدهم كه پدرم (على بن الحسين) بنده صالح خدا بود. (22)
در روايتى ديگر از امام باقر (ع) اين سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغيرة بن سعيد و بيان به درگاه تو تبرى مىجويم. (23)
حمزة بن عماره بربرى، از ديگر منحرفانى است كه تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحريف انديشهها پرداخته است.
او از اهل مدينه بود و محمد بن حنفيه را تا مرتبه الوهيت بالا برد، و گروهى از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت كرده است. (24)
ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف ديگرى است كه در عصر امام باقر (ع) باافكار غلو آميز و آراى ساختگى خود، پيروانى براى خويش گرد آورد كه با نام «منصوريه» يا «كسفيه» (25) شهرت يافتند.
امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد كه امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است. (26)
غاليان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مىكردهاند.
برخى از آنان در پى انگيزههاى سياسى، تلاش مىكرده اند تا امام باقر (ع) را مهدى موعود معرفى كنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مىفرمود:
گمان مىكنند كه من مهدى موعودم، ولى من به پايان عمر خويش نزديكترم تا به آنچه ايشان مدعى هستند و مردم را به آنان مىخوانند. (27)
گروهى ديگر از اين گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولايت و مقام ائمه در پيش گرفته بودند كه امام باقر (ع) در رد ايشان مىفرمود:
اى گروه شيعيان! خط ميانه باشيد تا تندروان از تندروى خويش نادم شوند و به شما اقتدا نمايند، و جويندگان راه و حقيقت به شما ملحق گردند.
فردى از انصار به امام عرض كرد: تندروان و غاليان چه كسانى هستند؟
امام فرمود: غالى و تندرو آن كسانى هستند كه به ما اوصاف و عناوين و مقاماتى را نسبت مىدهند كه خودمان آن اوصاف را براى خويش قايل نشدهايم.آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم...
سپس آن حضرت چنين ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداريم، و ميان ما و خدا خويشاوندى نيست، و بر خداوند حجت و دليلى در ترك تكليف و وظايف نخواهيم داشت.ما به خداوند تقرب نمىجوييم، مگر به وسيله اطاعت و بندگى او.پس هر يك از شما كه مطيع خداوند باشد، ولايت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و كسى كه اهل معصيت باشد، ولايت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشيد از گول زدن خويش وگول خوردن به وسيله غاليان! (28)
پىنوشتها:
1 ـ «مارقه» به گروه خوارج اطلاق شده است، زيرا آنان از زير بار بيعت خود با على (ع) خارج شدند، و على (ع) در خطبه شقشقيه به اين جهت درباره ايشان گفت: «و مرقت اخرى» .نهج البلاغه، خطبه .3
2 ـ نساء/ .35
3 ـ احتجاج طبرسى 2/ .324
4 ـ الكافى 8/349، بحار 21/ .26
5 ـ كهف/ .39
6 ـ انسان/76، تكوير/ .81
7 ـ اعراف/ .155
8 ـ شورى/ .30
9 ـ جاثيه/ .22
10 ـ انعام/164، اسراء/15، زمر/39، فاطر/ .18
11 ـ عن ابى جعفر و ابى عبد الله (ع) قالا: إن الله ارحم بخلقه من ان يجبر خلقه على الذنوب ثم يعذبهم عليها و الله اعز من ان يريد امرا فلا يكون، قال: فسئلا (ع) هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم أوسع مما بين السماء و الارض.اصول كافى 1/باب الجبر و القدر، حديث .9
12 ـ اختيار معرفة الرجال، جزء 4/302، حديث .543
13 ـ همان، حديث/ .544
14 ـ اختيار معرفة الرجال، جزء 3/225، حديث .402
15 ـ اعراف/ .175
16 ـ تفسير العياشى 2/42، اختيار معرفة الرجال 228، حديث 406، بحار 46/ .322
17 ـ تاريخ طبرى 5/456، الكامل فى التاريخ 4/209 ـ .207
18 ـ الفصل فى الملل و الأهواء و النحل 2/14 ـ .13
19 ـ تاريخ طبرى 5/457، الكامل فى التاريخ 4/ .209
20 ـ فرق الشيعة .34
21 ـ «تبان» به معناى علاف و كاه فروش است.
22 ـ اختيار معرفة الرجال .301
23 ـ طبقات ابن سعد 5/ .237
24 ـ فرق الشيعة 28 ـ .27
25 ـ «كسفيه» ناميده شدند، چون مىگفتند: «ان عليا هو الكسف الساقط من السماء» .
26 ـ فرق الشيعه 38، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل 2/ .14
27 ـ سير اعلام النبلاء 4/407، تاريخ ابن عساكر 15/ .357
28 ـ اصول كافى 2/ .75
كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 80
نويسنده: احمد ترابى
aviny.com
زندگی نامه حضرت محمد (ص):
نام: محمد بن عبد الله
حضرت محمد (ص) در تورات و برخى كتب آسمانى «احمد» ناميده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» ناميده بود.
كنيه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهيم.
القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امين، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذير، بشير، مبين، كريم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، يس، طه و...
منصب حضرت محمد (ص): آخرين پيامبر الهى، بنيانگذار حكومت اسلامى و نخستين معصوم در دين مبين اسلام.
تاريخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادى (به روايت شيعه). بيشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول آن سال دانستهاند.
عام الفيل، همان سالى است كه ابرهه، با چندين هزار مرد جنگى از يمن به مكه يورش آورد تا خانه خدا (كعبه) را ويران سازد و همگان را به مذهب مسيحيت وادار سازد؛ اما او و سپاهيانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابيل مواجه شده، به هلاكت رسيدند و به اهداف شوم خويش نايل نيامدند. آنان چون سوار بر فيل بودند، آن سال به سال فيل (عام الفيل) معروف گشت.
محل تولد حضرت محمد (ص): مكه معظمه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).
نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شيبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر (قريش) بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.
حضرت محمد (ص) روايت شده است كه هرگاه نسب من به عدنان رسيد، همان جا نگاه داريد و از آن بالاتر نرويد. اما در كتابهاى تاريخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است كه فاصله بين عدنان تا حضرت اسماعيل، فرزند ابراهيم خليل الرحمن(ع) به هفت پشت مىرسد.
مادر حضرت محمد (ص): آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.
اين بانوى جليل القدر، در طهارت و تقوا در ميان بانوان قريشى، كم نظير و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روايتى شش سال زندگى كرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى كه به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمهاش، ام ايمن جهت ديدار با اقوام خويش عازم يثرب (مدينه) شده بود، در مكانى به نام «ابواء» بدرود حيات گفت و در همان جا مدفون گشت.
و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روايتى هفت ماه) پيش از ولادت فرزندش از دنيا رفته بود، كفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثويبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شير دهد و از او نگهدارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به حليمه، دختر عبدالله بن حارث سعديه واگذار كرد. حليمه گرچه دايه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى كرد.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفيل (610 ميلادى)، كه در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال يازدهم هجرى، كه رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهدهدار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص) علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدينه طيبه بر عهده داشت.
همسران حضرت محمد (ص):
1. خديجه بنت خويلد.
2. سوده بنت زمعه.
3. عايشه بنت ابى بكر.
4. امّ شريك بنت دودان.
5. حفصه بنت عمر.
6. ام حبيبه بنت ابى سفيان.
7. امّ سلمه بنت عاتكه.
8. زينب بنت جحش.
9. زينب بنت خزيمه.
10. ميمونه بنت حارث.
11. جويريه بنت حارث.
12. صفيّه بنت حىّ بن اخطب.
نخستين زنى كه افتخار همسرى حضرت محمد (ص) را يافت، خديجه بنت خويلد بود. حضرت محمّد(ص) پيش از رسيدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگى با اين بانوى بزرگوار ازدواج نمود.
خديجه كبرى (س) با موقعيت و اموال خويش، خدمات شايانى به پيامبر اكرم(ص) در اظهار رسالتش كرد. اين بانوى بزرگ، از افتخارات زنان عالم است و در رديف بانوان قدسى، همانند مريم و آسيه، قرار دارد. حضرت محمد (ص) به احترام خديجه كبرى (س) تا هنگامى كه وى زنده بود، با هيچ زن ديگرى ازدواج نكرد. همو بود كه دردها و رنجهاى پيامبر(ص) را، كه سران شرك و كفر متوجه آن حضرت مىكردند، تسلّى داده و او را در رسالت و نبوتش يارى میداد.
خديجه كبرى(س) به خاطر مقام و منزلتى كه در اسلام به دست آورده بود، مورد لطف و عنايت مخصوص پروردگار جهانيان قرار گرفت. به همين جهت روزى جبرئيل امين به محضر پيامبر اكرم(ص) شرفياب شد و گفت: اى محمد! سلام خدا را به همسرت خديجه برسان. پيامبر اكرم(ص) به همسرش فرمود: اى خديجه! جبرئيل امين از جانب خداوند متعال به تو سلام مىرساند. خديجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئيل السّلام».
حضرت خديجه (س) در ايام همسرى با حضرت محمد (ص) از احترام ويژه رسول خدا(ص) برخوردار بود و پيامبر(ص) نيز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پس از وفات خديجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او به نيكى ياد میكرد.
از عايشه، سومين حضرت محمد (ص)، روايت شده است:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لايَكادُ يَخْرُجُ مِنَ الْبَيْتِ حَتّى يَذْكُرَ خَديجَةَ فَيَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَيْها، فَذَكَرها يَوْماً مِنَ الْاَيّامِ فَادْرَكَتْني الْغَيْرةَ، فَقُلْتُ: هَلْ كانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَكَ اللّهُ خَيْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّى اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ. (1)
حضرت محمد (ص) هيچگاه از خانه بيرون نمیرفت مگر اين كه يادى از خديجه مىكرد و از او به نيكى نام مىبرد. يك روز كه حضرت محمد (ص) از خديجه (س) ياد كرده و خوبىهاى او را بيان میكرد، غيرت زنانگى بر من غالب شد و به پيامبر(ص) گفتم: آيا او يك پيرزن بيشتر بود و حال آن كه خداوند بهتر از آن (يعنى عايشه) را به تو داده است؟ پيامبر اكرم(ص) از اين گفتار من، خشمگين شد، به طورى كه موهاى جلوى سرش از شدت خشم به حركت درآمد.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
فرزندان حضرت محمد (ص):
الف) پسران ان حضرت محمد (ص):
1. قاسم. او پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) تولد يافت. از اين رو پيامبر(ص) را ابوالقاسم ناميدند.
2. عبدالله. اين كودك چون پس از بعثت به دنيا آمده بود، وى را «طيّب» و «طاهر» مىگفتند.
3. ابراهيم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات يافت.
عبدالله و قاسم از خديجه كبرى (س) و ابراهيم از ماريه قبطيه متولد شدند. وهرسه آنان در سنين كودكى از دنيا رفتند.
ب) دختران حضرت محمد (ص):
1. زينب (س). 2. رقيه (س). 3. ام كلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).
دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خديجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پيش از رحلت آن حضرت، از دنيا رفته بودند. تنها فرزندى كه از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرين دختر وى بود. اين بانوى مكرّمه، افتخار بانوان عالم، بلكه همه انسانها و مورد تقديس و تكريم فرشتگان عرشى است. همو است كه مادر سبطين و امّ الأئمة المعصومين(ع) است.
گرچه پيامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خويش علاقهمند بود، اما در ميان همسرانش بيش از همه، به خديجه كبرى (س) و در ميان فرزندانش بيش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقهمند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
آغاز بعثت حضرت محمد (ص):
محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذيرش وحی - کم کم - آماده مي شد .
درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحی مأمور شد آياتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايی و توجه خاص به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم " . يعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست .
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
حضرت محمد (ص) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند " لوحی " را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار توانفرسا و مشکلش بود .
جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز از کوه حرا پايين آمد و به سوی خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خديجه دانست که مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بينوايان کمک مي کنی و ستمديدگان را ياری مي نمايی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خديجه او را پوشاند .
حضرت محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنين گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبری است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود مي آيد . خديجه با دلگرمی به خانه برگشت .
معراج حضرت محمد (ص):
پيش از هجرت به مدينه که در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پيش آمد که به ذکر مختصری از آن مي پردازيم : در سال دهم بعثت "معراج " پيغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امين وحی (جبرئيل ) و بر مرکب فضا پيمايی به نام "براق " انجام شد.
حضرت محمد (ص) اين سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امير المومنين علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بيت المقدس يا مسجد اقصی روانه شد، و از بيت اللحم که زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا (ع ) ديدن فرمود.
سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پايان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهي " رفت و آنرا سراپا پوشيده از شکوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهی که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پيمای خود پيش از طلوع فجر در خانه "ام هاني " پائين آمد.
به عقيده شيعه اين سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی گفته اند. در قرآن کريم در سوره "اسرا" از اين سفر با شکوه بدين صورت ياد شده است : "منزه است خدايی که شبانگاه بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سير داد، تا آيتهای خويش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست ". در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، که نماز معراج روحانی مومن است .
اصحاب و ياران حضرت محمد (ص):
پيامبر اسلام(ص) چه در مكّه معظمه و چه در مدينه، داراى اصحاب و ياران باوفايى بود كه برخى از آنان پيش از آن حضرت و برخى ديگر پس از ايشان از دنيا رفتند و تعداد آنان به هزاران نفر مىرسد. در اين جا به نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره میشود:
1. على بن ابىطالب(ع).
2. ابوطالب بن عبد المطلب.
3. حمزة بن عبدالمطلب.
4. جعفربن ابىطالب.
5. عباس بن عبدالمطلب.
6. عبداللّه بن عباس.
7. فضل بن عباس.
8. معاذبن جبل.
9. سلمان فارسى.
10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).
11. مقداد بن اسود.
12. بلال حبشى.
13. مصعب بن عمير.
14. زبير بن عوام.
15. سعد بن ابى وقاص.
16. ابو دجانه.
17. سهل بن حنيف.
18. سعد بن معاذ.
19. سعد بن عباده.
20. محمد بن مسلمه.
21. زيد بن ارقم.
22. ابو ايوب انصارى.
23. جابر بن عبدالله انصارى.
24. حذيفة بن يمان عنسى.
25. خالد بن سعيد اموى.
26. خزيمة بن ثابت انصارى.
27. زيد بن حارثه.
28. عبدالله بن مسعود.
29. عمار بن ياسر.
30. قيس بن عاصم.
31. مالك بن نويره.
32. ابوبكر بن ابى قحافه.
33. عثمان بن عفان.
34. عبدالله بن رواحه.
حضرت امام مهدی (ع) |
||||||||||||||||
1- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : الَّذي يَجِبُ عَلَيْكُمْ وَ لَكُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمَّةٌ وَ خُلَفاءُ اللهِ في أرْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلي خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ في بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَأْويلَ الْكِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ. «تفسير عيّاشي، ج 1، ص 16» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود كه معتقد باشيد بر اين كه ما اهل بيت رسالت، محور و اساس امور، پيشوايان هدايت و خليفه خداوند متعال در زمين هستيم. همچنين ما امين خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه مي باشيم، حلال و حرام را مي شناسيم، تأويل و تفسير آيات قرآن را عارف و آشنا هستيم.
2- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : أنَا خاتَمُ الاَْوْصِياءِ، بي يَدْفَعُ الْبَلاءُ عَنْ أهْلي وَ شيعَتي. «دعوات راوندي، ص 207، ح 563» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: من آخرين وصيّ پيغمبر خدا هستم به وسيله من بلاها و فتنه ها از آشنايان و شيعيانم دفع و برطرف خواهد شد.
3- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها إلي رُواةِ حَديثِنا (أحاديثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَيْكُمْ. «بحارالأنوار، ج 2، ص 90» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: جهت حلّ مشكلات در حوادث - امور سياسي، عبادي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي، اجتماعي و ... - به راويان حديث و فقهاء مراجعه كنيد كه آن ها در زمان غيبت خليفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن ها مي باشم.
4- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : الحَقُّ مَعَنا، فَلَنْ يُوحِشَنا مَنْ قَعَدَعَنّا، وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا، وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعِنا. «بحارالأنوار، ج 53، ص 178» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: حقانيّت و واقعيّت با ما اهل بيت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم مي باشد و كناره گيري عدّه اي، از ما هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد، چرا كه ما دست پروره هاي نيكوي پروردگار مي باشيم; و ديگر مخلوقين خداوند، دست پرورده هاي ما خواهند بود.
5- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : إنَّ الْجَنَّةَ لا حَمْلَ فيها لِلنِّساءِ وَ لا وِلادَةَ، فَإذَا اشْتَهي مُؤْمِنٌ وَلَداً خَلَقَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيرِ حَمْل وَ لا وِلادَة عَلَي الصُّورَةِ الَّتي يُريدُ كَما خَلَقَ آدَمَ - عليه السلام - عِبْرَةً. «بحارالأنوار، ج 53، ص 163» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: همانا بهشت جايگاهي است كه در آن آبستن شدن و زايمان براي زنان نخواهد بود، پس هرگاه مؤمني آرزوي فرزند نمايد، خداوند متعال بدون جريان حمل و زايمان، فرزند دلخواهش را به او مي دهد همان طوري كه حضرت آدم - عليه السلام - را آفريد.
6- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : لا يُنازِعُنا مَوْضِعَهُ إلاّ ظالِمٌ آثِمٌ، وَ لا يَدَّعيهِ إلاّ جاحِدٌ كافِرٌ. «بحارالأنوار، ج 53، ص 179» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: كسي با ما، در رابطه با مقام ولايت و امامت مشاجره و منازعه نمي كند مگر آن كه ستمگر و معصيت كار باشد، همچنين كسي مدّعي ولايت و خلافت نمي شود مگر كسي كه منكر و كافر باشد.
7- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : إنَّ الْحَقَّ مَعَنا وَ فينا، لا يَقُولُ ذلِكَ سِوانا إلاّ كَذّابٌ مُفْتَر، وَ لا يَدَّعيهِ غَيْرُنا إلاّ ضالٌّ غَوي. «بحارالأنوار، ج 53، ص 191» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: حقيقت - در همه موارد و امور - با ما و در بين ما اهل بيت عصمت و طهارت خواهد بود و چنين سخني را هر فردي غير از ما بگويد دروغ گو و مفتري مي باشد; و كسي غير از ما آن را ادّعا نمي كند مگر آن كه گمراه باشد.
8- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : أبَي اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْحَقِّ إلاّ إتْماماً وَ لِلْباطِلِ إلاّ زَهُوقاً. «بحارالأنوار، ج 53، ص 193» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: همانا خداوند متعال، إباء و امتناع دارد نسبت به حقّ مگر آن كه به إتمام و كمال برسد و باطل، نابود و مضمحل گردد.
9- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : إنَّهُ لَمْ يَكُنْ لاِحَد مِنْ آبائي إلاّ وَ قَدْ وَقَعَتْ في عُنُقِه بَيْعَةٌ لِطاغُوتِ زَمانِهِ، و إنّي أخْرُجُ حينَ أخْرُجُ وَ لا بَيْعَةَ لاِحَد مِنَ الطَّواغيتِ في عُنُقي. «بحارالأنوار، ج 56، ص 181» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: همانا پدران من (ائمّه و اوصياء عليهم السّلام)، بيعت حاكم و طاغوت زمانشان، بر ذمّه آن ها بود; ولي من در هنگامي ظهور و خروج نمايم كه هيچ طاغوتي بر من منّت و بيعتي نخواهد داشت.
10- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : أنَا الَّذي أخْرُجُ بِهذَا السَيْفِ فَأمْلاَ الاَْرْضَ عَدْلا وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً. «بحارالانوار، ج 53، ص 179» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: من آن كسي هستم كه در آخر زمان با اين شمشير - ذوالفقار - ظهور و خروج مي كنم و زمين را پر از عدل و داد مي نمايم همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است.
11- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : اِتَّقُوا اللهُ وَ سَلِّمُوا لَنا، وَ رُدُّوا الاْمْرَ إلَيْنا، فَعَلَيْنا الاْصْدارُ كَما كانَ مِنَّا الاْيراُ، وَ لا تَحاوَلُوا كَشْفَ ما غُطِّيَ عَنْكُمْ. «بحارالأنوار، ج 53، ص 191» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: از خدا بترسيد و تسليم ما باشيد، و امور خود را به ما واگذار كنيد، چون وظيفه ما است كه شما را بي نياز و سيراب نمائيم همان طوري كه ورود شما بر چشمه معرفت به وسيله ما مي باشد; و سعي نمائيد به دنبال كشف آنچه از شما پنهان شده است نباشيد.
12- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : أمّا أمْوالُكُمْ فَلا نَقْبَلُها إلاّ لِتُطَهِّرُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْيَصِلْ، وَ مَنْ شاءَ فَلْيَقْطَعْ. «بحارالأنوار، ج 53، ص 180» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: اموال - خمس و زكوت - شما را جهت تطهير و تزكيه زندگي و ثروتتان مي پذيريم، پس هر كه مايل بود بپردازد، و هر كه مايل نبود نپردازد.
13- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : إنّا نُحيطُ عِلْماً بِأنْبائِكُمْ، وَ لا يَعْزُبُ عَنّا شَيْيءٌ مِنْ أخْبارِكُمْ. «بحارالأنوار، ج 53، ص 175» امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: ما بر تمامي احوال و اخبار شما آگاه و آشنائيم و چيزي از شما نزد ما پنهان نيست.
14- قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف [ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:احادیث,40,40حدیث,چهل حدیث,احادیث امام مهدی ع,امام زمان, ] [ 6:36 قبل از ظهر ] [ علی خاکساری ]
[
امام حسن عسکری ع
|